چه رفیقان عزیزی

 
چه رفیقان عزیزی
که بدین راه دراز
 بر شکوه سفر آخرتم ، افزودند
اشک در چشم ، کبابی خوردند
 
قبل نوشیدن چای ، همه از خوبی من می گفتند
ذکر اوصاف مرا،
که خودم هیچ نمی دانستم !
نگران بودم من،
که برادر به غذا میل نداشت
دست بر سینه دم در استاد
 و غذا هیچ نخورد
راستی هم که برادر خوب است
گر چه دیر است، ولی فهمیدم
که عزیز است برادر، اگر از دست رود
و سفرباید کرد،
تا بدانی که تو را می خواهند
دست تان درد نکند ،
ختم خوبی که به جا آوردید
اجرتان پیش خدا
 
عکس اعلامیه هم عالی بود،
 کجی ِ روبان هم،
 ایدۀ نابی بود !
متن خوبی که حکایت می کرد
که من خوب عزیز
ناگهانی رفتم
 و چه ناکام و نجیب
دعوت از اهل دلان،
 که بیایند بدان مجلس سوگ
روح من شاد کنند
و تسلای دل اهل حرم
ذکر چند نام در آن برگه ی  پر سوز و گداز
که بدانند همه،
 ما چه فامیل عظیمی داریم !!!
رخصتی داد حبیب،
 که بیایم آنجا
آمدم مجلس ترحیم خودم،
همه را می دیدم
همه آنهایی، که در ایام حیات،
من  نمی دیدمشان
همه آنهایی که نمی دانستم،
عشق من در دلشان ناپیداست !
واعظ  ، از من می گفت،
حس کمیابی بود
از نجابت هایم،
از همه خوبی هام !
و به خانم ها گفت: اندکی آهسته
تا که مجلس بشود سنگین تر
سینه اش صاف نمود
 و به آواز بخواند:
 
” مرغ باغ ملکوتم نیــَم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم”
راستی این همه اقوام و رفیق
من خجل از همه شان !!!
 
من که یک عمر گمان می کردم تنهایم
و نمی دانستم
من به اندازۀ یک مجلس ختم،
 دوستانی دارم !!!


[ دوشنبه 28 اسفند 1391 ] [ 8:27 ] [ سید حسن مسعودی ]