کنایات ادبیات فارسی 2

مفهوم کنایه ها در ادبیات 2

آب از سر کسی گذشتن:کارش به پایان رسیدن

آب خوردن(دمی آب خوردن پس از بد سگال) :آسایش و بهرمندی در زندگی

آب در دهان خشک شدن: ترسیدن

آخ نگفتن: ابراز ناراحتی نکردن

آسمان جل: بی چیز و فقیر

آفتاب از کدام سمت درآمده:اتفاق غیر منتظره ای پیش آمده

از پا افتادن: ناتوان شدن

از جا در رفتن:بسیار عصبانی شدن

از چشم کسی دیدن: او را مقصر دانستن

از زیر سنگ پیدا کردن:یافتن چیزی به دشواری

اسب را پی کردن: رم دادن اسب،دور کردن اسب

 اسب فصاحت را در میدان بلاغت راندن:شیوا و رسا سخن گفتن

 با سر دویدن : با شوق فراوان به سوی کسی رفتن

 باب دندان: مطابق میل،مورد علاقه،دلخواه

 باز جای شدن: برگشتن

 بالا کشیدن: خوردن ، تصرف کردن

بچه قنداقی:ساده و بی تجربه بودن

 بر مرکب چموش سخن سوار شدن:در سخن گفتن مهارت داشتن

 برآویختن:جنگینن،درگیر شدن

 برآهیختن:بالا بردن،کشیدن(گرز)

 برافراختن بازو: بالابردن شمشیر

 برای چیزی تره خورد کردن:اهمیت دادن بدان چیز

 برو برگرد نداشتن : قطعی و مسلم بودن ؛ ایراد نداشتن

 بسمل کردن: سربریدن

 به باغ بینش در گشودن:آگاهی دادن

 به تته پته افتادن:بریده بریده حرف زدن

 به تیر غیب کشتن: افراد ناشناس کسی را کشته اند

 به درک فرستادن: کشتن

 به سرآوردن زمان :به پایان رساندن عمر

 به سربردن وفا:به عهدوپیمان خود وفادار ماندن

 به میدان بودن:پایداری و مبارزه کردن

 بی پا : بی اساس

 بی چشم و رو : بی حیا

 بی دست و پا: ناتوان، بی عرضه

 پا بر زمین فشردن: نشان دادن خشم و مصمم شدن ؛پافشاری

 پاپی شدن: پافشاری در کار؛ پی گیری

 پای افتادن: اتفاق افتادن؛ فراهم شدن شرایط

 پای بسته بودن: گرفتار بودن، وابستگی داشتن

 پر نزدن پرنده: بسیار ساکت بودن

 پریدن رنگ شب : فرا رسیدن صبح،روشن شدن هوا

 پشت بر وطن کردن: آواره شدن

 پشت دست را داغ کردن: خود داری جدی از انجام کاری

 پنجه در یقه افکندن:درگیر شدن

 پولک شدن دستمال: گریه کردن، از اشک خیس  شدن

 پیر شدن:عمر طولانی داشتن

 تا ابر غبار برخاستن: به سرعت تاختن

 تا خرخره خوردن: پرخوری کردن

 تا کردن ( با رعیتش مثل برادر  بزرگ تا می کرد):مدارا نمودن،با احترام وگذشت رفتار نمودن

 تلکه کردن: پول یا مال کسی را با فریب گرفتن

 تیغ کشیدن آفتاب: طلوع خورشید

 جام باده جفت بودن: شراب خواری

 جامه پاکیزه داشتن:خود را از آلودگی ها  و وابستگی هاپاک کردن

 جر کردن: جنگیدن

 جلوی کسی درآمدن:توانایی خود را به دیگری نشان دادن؛خوب پذیرایی کردن

 چانه گرم شدن:پر حرفی

چراغ بر کردن: روشن کردن چراغ؛ تلاش برای آزادی و رهایی

چراغ های ذهن روشن بودن: فهمیدن،درک کردن

 چشم به هم زدن:زمان بسیار کوتاه

 چشم داشتن: امید و انتظار داشتن

 چشم در راه بودن: منتظر بودن

 چند مرده حلاج بودن: چقدر توانایی انجام کاری را داشتن

 چه خاکی به سر بریزم: چه کار باید بکنم

چهار چشمی مواظب بودن: دقت و مراقبت بسیار داشتن

 چین برجبین افکندن:ناراحت و اندوهگین شدن

 چین به صورت انداختن:ناراحت شدن،اهمیت ندادن

 حرف چیزی را نزدن: غیر ممکن بودن کاری

 حساب کهنه پاک می کرد: عقده های گذشته را خالی می کرد

 خروس خوان: صبح زود

 خشت زدن : پر حرفی کردن

 خط کشیدن:صرف نظر کردن،نادیده گرفتن

 خم به ابرو نیاوردن: اهمیت ندادن

 خود را از تک و تا نینداختن: خود را نباختن

 خوشه چین بودن: فقیر وبی چیز

 خیره ماندن:تعجب کردن

 داغ شدن پلک : گریه کردن

 دامن از دست رفتن:اختیار خود را از دست دادن

 در راه دین آمدن: مومن و دین دار شدن

 در رکود نشستن بودن:بی حرکت بودن

 در سحر زدن: تلاش کردن برای آزادی و رهایی

 در یک چشم به هم زدن: زمان بسیار کم

 درآشفتن(اندرآشفتن): آشفته شدن،خشمگین شدن

 درصلح برروی هم بستن: تصمیم جدی برای جنگیدن

 دست بر سر کوفتن : به شدت تاسف خوردن

دست بوسیدن:تحسین کردن (سپهر آن زمان دست او داد بوس)

 دست به دامان شدن:کمک خواستن

 دست بیخ گلوی کسی گذاشتن: جلوی اعتراض کسی را گرفتن

 دست روی دست گذاشتن:کاری نکردن

 دست روی کسی بلند کردن:تنبیه نمودن کسی

 دست و پا کردن: تهیه کردن

 دستگیرش نشده بود: متوجه نشده بود

 دل از دست رفتن:عاشق شدن،عشق و بی قراری

 دل به دریا زدن: شجاعت نشان دادن در انجام کار بزرگ

 دل پر از کسی داشتن: بسیار ناراحت بودن از کسی

 دلی از عزا درآوردن : سیر خوردن؛جبران گرسنگی کردن

 دم برآوردن: حرف زدن

 دم زدن:حرف زدن،سخن گفتن

 دندان به دندان خاییدن:دشمنی کردن

 دو دل ماندن: مردد و بلاتکلیف بودن

 دیده بر هم زدن:زمان اندک

 دیوار صوتی را شکستن:پرگویی کردن ، بلند حرف زدن

 راست راه رفتن: درست زندگی کردن،درستکاربودن

 راضی نبودن به آزار مورچه: بسیار مهربان بودن

 رجز خواندن: خود ستایی کردن

 رنجه داشتن: آزار دادن

 رنگ از رخ پریدن:

 رنگ باختن فلک: ترسیدن فلک

 رو نهان کردن: پنهان شدن ، گوشه گیری

 روسیاه ماندن: شرمنده شدن

 روی حرف خود ایستادن:پای بند بودن به نظر خود

 روی خندان شدن انجمن:راضی و شادمان شدن جمع

 روی کسی را زمین انداختن:به خواسته ی کسی توجه نکردن

 زبانی به اندازه ی کف دست داشتن: جرئت حرف زدن داشتن

 زیر بغل کسی را گرفتن: به کسی کمک کردن

 ساخته بودن کاراز دست کسی: توانایی انجام کار داشتن

 ساخته شدن کار: به پایان رسیدن ؛مردن (که شد ساخته کارش از زهر چشم)

 ساعت شماری کردن:بسیار منتظر ماندن

 سبک بار: آسوده خاطر، نداشتن وابستگی ،نادان وسبک عقل(شاید که بس ابله و سبک بارم)

 سپرانداختن:تسلیم شدن

 ستوه گشتن:خسته شدن،شکست خوردن

 سر از خاک برداشتن:رستاخیز

 سر به سنگ زدن: بسیار بی تاب و بقرار بودن

 سر به گرد آوردن: کشتن، از بین بردن؛ نابون کردن

 سر به گردون رفتن:اوج قدرت وشهرت

 سر به گریبان کشیدن:اندیشیدن

 سر به مُهر : دست نخورده

 سر در گریبان فرو بردن: اندیشیدن؛ گاهی به مفهوم نگران  ومردد بودن به کار می رود

 سر کسی را زیر سنگ آوردن:کشتن ، به گور فرستادن کسی

 سرخ و سیاه شدن:خجالت زده

 سردماغ آمدن:خوش حال شدن

 سرکشی کردن:گستاخی،نافرمانی

 سماق مکیدن: منتظر ماندن

 سندروس شدن رخ: ترسیدن

 سنگ دلی: بی رحمی

 شاخ درآوردن:  تعجب بسیار

 شستش خبر دار شده بود: آگاه شده بود

 شکم را صابون زدن: به خود وعده دادن (وعده ی غذا)

 صدا از ته چاه در آمدن: آرام سخن گفتن

 صفرا فزودن: نتیجه عکس دادن (از قضا سرکنگبین صفرا فزود)

 صیغه بلعت چیزی را صرف کردن:خوردن چیزی به ناحق، تصرف چیزی به ناحق

 طلسم کسی را شکستن:گره از کار کسی گشودن،مشکل کسی را برطرف کردن

 علم کردن به عالم: معروف کردن در جهان

 عنان را گران کردن: ماندن ،نگه داشتن اسب

 عنان گیر:راهنما

 غمی شدن: خسته شدن

 قد علم کردن:ایستادن، قدرت نمایی نمودن

 قدم بر سر وجود نهادن:غرور و خود بینی را کنار نهادن

 قدم به عالم وجود ننهاده بود: متولد نشده بود

 قید چیزی را زدن:صرف نظر کردان از جیزی

 کار به جان رسیدن: بیچاره سدن

 کاسه کوزه یکی شدن: صمیمی شدن با کسی

 کباده چیزی را کشیدن:ادعای انجام کار دشوار

 کرکس صفت: مفت خور

 کسی به در نمی زند: کسی به فکر دیگری نیست؛کسی از دیگری احوال پرسی نمی کند

 کسی را روسفید کردن:ایجاد سربلندی و افتخار

 کشتی شکستگان: نیازمندان کمک؛مصیبت دیدگان

 کشیده ی آب نکشیده:سیلی محکم

 کفری شدن: عصبانی شدن

 کلکش را کندند: از بین بردن

 کمان را به زه کردن:آماده کردن کمان برای تیراندازی

 کمر بستن:آماده شدن

 کمیتش لنگ بود:ضعیف بودن در کار

 کوته دیدگی:کوته فکری ،سطحی نگری

 گرد برافشاندن: به سرعت تاختن اسب

 گل به سرخود زدن: تصمیم گیری به عهده ی خود بودن

 لات و لوت: بی چیز و فقیر

 لای کتاب را باز کردن:کتاب خواندن

 لباس غضب برکردن: لباس قرمز رنگ پوشیدن

 متکلم وحده شدن:به تنهایی حرف زدن

 مثل جرز خیس خورده وارفتن: ناتوان شدن ، سست شدن و پهن شدن روی زمین

 مثل شاخ شمشاد:سربلند و سر فراز

 مرد میدان بودن: قدرتمند بودن

 موم شدن سنگ خارا در دست کسی:بسیار قدرتمند بودن

 مهار شتر را کشیدن:تصمیم داشتن

 میخ آهنین در سنگ نرفتن: اثر نداشتن(سخن)

 میدان دادن به کسی : فرصت دادن به اشخاص برای نشان دادن قابلیت هایشان

 نبرد جستن : حریف طلبیدن

 ندا به گوش کر زدن: تلاش بی فایده

 نفس راست کردن: نفس تازه کردن

 نگین پادشاهی به کسی دادن:نهایت بخشش، بخشش فراوان

 نمک نشناس: ناسپاس

 نوک جمع را چیدن: جمع را ساکت کردن، به کسی اجازه صحبت ندادن

 هفت قرآن به میان: دورماندن از شر و بدی کسی

 هفت کفن پوساندن:  خیلی زودتر (ازاین زمان )مردن

 هم پای هم رفتن: همراه هم رفتن

 هم عنان هم رفتن: همراه هم رفتن

 

منبع : سایت گروه ادبیات زنجان



[ چهارشنبه 16 اسفند 1391 ] [ 18:30 ] [ سید حسن مسعودی ]

مطالب مرتبط